محل تبلیغات شما

بتدریج تعداد دوستانی که هریک گوشه ای خزیده، بیکار و یا مشغول بکار بودند رو به افزایش گذاشت. اکرم هرگز بچه دار نشد. نخواست. دنبال زبان اسپرانتو. راگرفت و باورود به انجمن بین المللی راهش به سمینارهای فعالان این زبان باز شد. سمینار هایی در اقصی نقاط جهان با امکانات ارزان برای مسافرت و اسکان. اغلب سمینارهایی که در تابستان برگزار میشد، با استفاده از خوابگاه دانشجویان برای شرکت کنندگان بود. دیگر دوستان اغلب ازدواج کرده از یک تا دو بچه داشتند. بعضی اوضاعشان بسامان. بعضی در شرف سامان گرفتن و تعدادی هم نا بسامان. تب خروج از کشور بالا بود و امکانات پناهندگی به سختی امروز نبود. اغلب بی سامانهایمان دنبال مهاجرت از طریق گرفتن پناهندگی بودند. با این حال هرچند وقتی با بچه هایمان منزل یکی جمع می شدیم که هم فال بود و هم تماشا. بخور و بنوش و بزن و برقص.

اواخر دهه هفتاد سه نفری برنامه سفر به کیش را گذاشتیم. من و مامان و اکرم. خوب بود و خوش گذشت. دلیلشم این بود که اکرم زمان دانشجویی چند باربا من به  شهرو خانه ما آمده و بخوبی با مامان آشنا بود. در طول سفر یکی دو بدجنسی کوچولو کرد و من را متعجب. با خودش عینک غواصی آورده بود. هنگام شنا در قسمت بانوان عینک را بمن داد و من با بردن سرم بزیر آب ناگهان با دنیایی رو بروشدم که تصورش را هم نمیکردم. من در واقع  داشتم وسط هزاران ماهی شنا می کردم بدون اینکه هیچ یک کوچکترین تماسی با بدنم داشته باشند. منظره ای که هیچگاه از یادم نرفته و نمی رود. البته که پاساژ گردی هم داشتیم. کیش چند سالی بود که رو آمده و هرگوشه ای ساخت و ساز بود. تعداد پاساژ ها نسبیت به چند سال قبل خیلی بیشتر بود و جمعیت هم بمراتب زیادتر. فروشندگان برای هرخرید از مبلغی بالاتر که یادم نیست چقدر بود برگه شرکت در قرعه کشی می دادند وشب هنگام مراسم قرعه بر گزار می شد. من نسبتا خوب خرید کرده بودم. مامان تقریبا و اکرم تا حدودی. ایستاده بودیم و منتظر شروع قرعه کشی. بنا بر سابقه می دانستم هیچ شانسی ندارم و شاید بقول امروزی ها موج دادن های منفی من به خودم عملا هرگونه شانس را از من دور می کرد. ده دقیقه ای به شروع مراسم مانده بود که زنی دوان دوان آمد و برگه شرکت در قرعه را پرکرد و یکراست آمد طرف ما. نیامده شروع کرد به گفتن اینکه من برنده میشم. تا حالاامکان نداشته من در قرعه ای شرکت کنم و برنده نشم. تو دلم به سادگی اش مختصر لبخندی زدم و با شروع قرعه کشی اولین اسمی که اعلام شد زن کنار ما فریادی از خوشحالی کشید و گفت.نگفتم. جارو برقی برده بود. تا آخر ایستادیم و برای هیچ یک از ما سه نفر خبری نشد که نشد. بعد از قرعه کشی سخت گرسنه بودیم و شام مختصری سفارش دادیم نیمه های راه بازگشت به هتل بودیم که مامان ناگهان گفت کیفم را روی صندلی جا گذاشته ام. برگشتیم اگرچه هیچ امیدی نداشتیم. گشتی زدیم و چیزی ندیدیم. برای خالی نبودن عریضه مشخصات هتل و اسم را به انتظامات دادیم، خبری نشد که نشد. اما تجربه آموخته من که همواره آویزه گوشم است این شد که هیچگاه کیفم را به پشت صندلی ام نیاویزم که تا بحال خوب کار کرده. بشقابهای میوه خوری اسپانیایی و سرویس تفلون آلمانی که خریدم همچنان قبراق و سرحال مشغول دادن خدمات اند. در راه بازگشت پروازمان تاخیر داشت و آن مدت را تلف نکردم. اکرم چند ورق خلاصه تحقیقی را که مرتبط با ن در هندوستان شده بود را بنا بر سفارشم  برایم کپی کرده بهمراهش آورده بود تا درکار پژوهشی ام استفاده کنم، دیدم وقت خوبی است. اکرم  خط بخط  بدون مراجعه به دیکشنری از روی متن می خواندوترجمه می کردو من یاد داشت بر می داشتم. با اینکه همرشته و همکلاس بودیم اکرم اما از اصطلاحات جامعه شناسی دور بود و من در پیدا کردن معادل کمکش می کردم. بیشتر متن ترجمه شده بود که اعلام شد هواپیما آماده پذیرش مسافران است. مامان چون کیفش گم شده بود پول نداشت. من هم تا قران آخر هرچی داشتم خرج کرده بودم. مامان یک قابلمه شیک وی ام اف که دلش را برده بود نمی توانست چشم ازش برداردخواست و اکرم با دادن قرض به مامان کلی خوشحالش کرد. بعد از بازگشت از سفر هزینه ترجمه هرچند سرپایی را بیشتر از قیمت روز بعلاوه پول قابلمه برایش فرستادم و ازش مجدد تشکر کردم.        

دفترچه تلفن....7....آخرین قسمت

دفترچه تلفن....اکرم.....6

دفترچه تلفن...اکرم...5

اکرم ,هم ,مامان ,قرعه ,نشد ,ای ,بود و ,بود که ,قرعه کشی ,در قرعه ,من در

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گلزار ادب